نماینده‌ای که از مجلس حقوق نمی‌گرفت
 سوای تلاشی که برای قانونمند کردن تامین اجتماعی داشت حقوق نمایندگی خود را هم نمی گرفت. این حقوق در صندوق کارپرداز مجلس می ماند و وقتی برای هزینه کردن آن از مدرس کسب تکلیف می کردند، مدرس می‌گفت نیمی از آن برای کمک به بیمارستان فیروزآبادی و نیمی دیگر برای کمک به کانون اداره ایتام صرف شود.
سید عبدالباقی، پسر سید حسن مدرس در خاطراتی که از پدر به یاد دارد تعریف می کند: "تصور می کنم دوره چهارم بود و شاید شش ماهی از عمر مجلس می گذشت، می دانیم مدرس در این دوره لیدر اکثریت و در اوج شهرت و قدرت بود، یکی از روزها نزدیک غروب عده ای از نمایندگان به مناسبتی که حالا فراموش کرده ام و شاید یکی از اعیاد بود به خانه ما آمدند، جمعیت متراکم و زیاد بود، من با خرما از واردین پذیرایی می نمودم.
یکی از نمایندگان گفت: حضرت آقا من از طرف قاطبه نمایندگان استدعایی دارم که امیدوارم اجابت گردد.
 با همان سادگی و لهجه خاص خود پاسخ داد: در ولایت ما ضرب المثلی هست که می گویند سلام لر بی تمنا نیست، بفرمایید چه مطلبی است؟
 نماینده گفت: حضرت آقا مسبوقید که حقوق نماینده مبلغ صد تومان است و این برای اداره زندگی کم است، ترتیبی دهید که مجلس این مبلغ را به دویست تومان برساند.
 در جواب گفت: نظر شما درست یا غلط در مورد آن بحثی ندارم ولی روزی که انتخاب شدید مشخص بوده که حقوق شما صدتومان است و با رضایت وکالت را انتخاب کردید یا انتخابتان کردند، اگر حالا ناراضی هستید باید استعفا بدهید و اعلام کنید که ما با حقوق دویست تومان حاضریم قبول نمایندگی کنیم اگر موکلین یا آنها که شما را انتخاب کرده اند راضی شدند و باز هم به مجلس آمدید حق دارید دویست تومان بگیرید غیر از این هم راهی ندارد."
دخالت در سیاست، وظیفه شرعی من است
 میان مبارزات سید حسن مدرس رضا شاه چاره را منحصر به این می بیند که به او تکلیف کند از سیاست کناره گیری کند و این پیغام نیز به مدرس رسانده می شود و او می گوید: "من وظیفه انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می دانم و به هیچ عنوان دست از سیاست بر نمی دارم و هر کجا هم باشم همین است و بس. رضا خان که دیگر از مدارا با مدرس و سازش نا امید گشته بود، دستور تبعید او را به یکی از شهرستان ها به رئیس شهربانی وقت می دهد.
 شهربانی هم به بهانه سازش با ایلات و عشایر و قصد انقلاب، در تاریخ دوشنبه ۱۶ مهرماه ۱۳۰۷ شخصا با تعدادی بسیاری از پاسبان ها نیمه شب به خانه مدرس ریخته، و بعد از برخورد وحشیانه ای که با اعضای خانواده مدرس می کنند او را از میان صفوف مامورین و تفنگداران شهربانی که سراسر کوچه را پر کرده بودند به داخل ماشینی که در سر کوچه منتظر بود می کشانند در حالیکه که او از شدت درد به خود می پیچید و ضربه چکمه درگاهی سینه او را در کوبیده و در اثر آن به قلب آسیب رسیده از تهران خارج می کنند.
آخرین غروب سید
در روز ۲۷ رمضان ۱۳۱۶ دو ساعت به غروب دو مامور از تهران وارد محبس مدرس در کاشمر می شوند، مرحوم مدرس از آنها مهمان نوازی کرده و برای آنها چای می ریزد و خود به خواندن نماز مشغول می شود، آن دو نفر بعد از پایان نماز یک استکان چای که دارای مقداری "استرکنین"بود مقابلش می گذارند سید می گوید من روزه هستم، می گویند باید بخورید و به اجبار مدرس آن را سر می کشد و بعد مشغول نماز و عبادت می شود که تا کمی از شب رفته طول می کشد تا اینکه مدرس با صدای بلند طلب آب می کند و آن مامورین برای خاموش کردن صدای او عمامه اش را به گردنش می اندازند و شروع به کتک زدن می کنند تا جایی که بر اثر شدت ضربات سید حسن مدرس به شهادت می رسد.